خاک خوردن



یکی مرغ پرورده ام خاک خورد   /    ز گیتی مرا نیست با کس نبرد

957 داستان منوچهر


پدرم آن دِلیرِ گرانمایه مرد  /    زِ ننگ اندر آنجمن خاک خَوررد

748 داسان رستم و اسفندیار


خالقی مطلق:

957: را  شرح نداده است

748:"به معنی خود را ننگین دیدن و شرمسار شدن " به سبب پادشاهی دادن به لهراسب است


علی رواقی فرهنگ شاهنامه:

957:سخت کشیده و رنج دیده

748:رنج و سختی بسیار تحمل کردن؛ خواری مذّلت چشیدن و کشیدن


کزازی:

957 معادل نامه باستان بیت 3097 منوچهر در نامه باستان : شرح ندارد

748 معادل 746 در کتاب «خشم در چشم» کزازی :خاک حوردن استعاره ای  است تمثیلی  از با رنج و تلاش، خویشتندار و خاموش ماندن.


ابوالفضل خطیبی:

کلاس داستان رستم و اسفندیار:

پوزش سخت خوردن




داستان زاده شدن سیاوخش و بزرگ شدن او در زابلستان

 


داستان زاده شدن سیاوخش و بزرگ شدن او در زابلستان 


از همسر زیبا روی تورانیِ کیکاوس پسری به دنیا می آید  که زیبایی روی و مویِ او زبانزد همگان می شود.کیکاوس نام ِ    ِپسر را  سیاوخش گذاشت.

پس از چندی جهان پهلوان رستم  از سیستان به دربار کیکگاوس  رفت و به شاه گفت کسی بهتر از من نمی تواند این کودک را پرورش دهد. کیکاوس به پیشنهاد رستم کمی فکر کرد و به دلش بد نیامدو پذیرفت. رستم سیاوش را با خود به زابلستان برد و کاخی در گلستان برایش ساخت .

سیاوش آرام آرام در کنار جهان پهلوان رستم و پدر رستم ، زالِ زر قد کشید و همه آنچه را که از آیین پهلوانی و جهانداری می باید آموخت. از راه و روشِ زندگی و آیین سخن گفتن و دانش های نظری و فلسفه تا جنگاوری و آیین بر تخت نشستن و پادشاهی ،همه چیز را از کوچک تا بزرگ، سپید تا سیاه از آموزگارانش زال و رستم و زواره آموخت.

تهمتن ببردش به زاولستان / نشستن گهش ساخت در گلستان

سُواریّ و تیر و کمان و کمند /عِنان و رکیب و چه و چون و چند،

نشستن گه مجلس و میگسار،/ همان باز و شاهین و یوزِ شکار،

ز داد و زبیداد و تخت و کلاه ، / سَخُن گفتن و رزم و راندن سپاه،



سیاوش با دقت فراوان به آموزش های آنان گوش می داد و هر آنچه را که می آموخت بارها تکرار می کرد ، چند سالی گذشت ، اندک اندک رنجِ رستم در راه پرورش سیاوش به بار نشست.

هنرها بیاموختش سربسر، / بسی رنج برداشت و آمد به بر

 سیاوش جوانی شد بلند بالا و دلیر و خردمند که در همه دانش ها و فنون زمان خود سر آمد همگان شد و مایه فخر جهان پهلوان رستم  .

سیاوُش چنان شد که اندر جهان / همانند او کس نبود از مِهان

همگان در زابلستان سیاوش را از صمیم جان دوست می داشتند و او را تحسین می کردند ، سیاوش نیز همه مردم را دوست داشت و با همه مهربانی می کرد .

زمان گذشت و بالاخره هنگام بازگشتن سیاوش به دربار کیکاوس فرا رسید.

سیاوش نزد رستم رفت و به او گفت : جهان پهلوان تو برای من کوشش فراوان کردی  و من برای همه آنچه که از تو دارم سپاسگزارم . اکنون زمان آن رسیده  به نزد پدر بازگردم  و  نتیجه رنج ها یی که برایم کشیده ای را  با هنرهایم به او نشان دهم.

رستم بی درنگ همه آنچه را که برای سفر لازم بود فراهم کرد.  اسپان گران قیمت ، تخت و تاج و کمر بند و مُهر شاهی ، طلا و نقره و گوهرهای گوناگون و پارچه های زربفت و فرشهای نفیس  و دیگر هدایا را گردآورد   و به همراه سیاوش به سوی پایتخت به راه افتادند.

نویسنده: پروانه اسماعیل زاده

پندهای نوشین روان:

این سخن را پندی نوشته بر تاج نوشین روان دانسته اند:

« آن مِهْ که آن بِهْ ؛ نه آن بِهْ که آن مِهْ»


مهتری در گرو بهتری نهاده شده است.


نامه باستان ج هشتم ص 669 در شرح بیت 4654:

ششم  نیز کان را دهد مهتری، / که باشد سَزاوار، از بهتری.


وضعیت زنان در دورۀ ساسانی در شاهنامه

در داستان " گفتار اندر آمدن رسول قیصر پیش کسری" بزرگمهر به دستور نوشین روان به همراه یکی از دانندگان برای گشودن راز صندوق در بسته به راه می افتد. بوزرجمهرِ نابینا از همراهش می خواهد  هر چه در  بین راه می بیند برای او بازگو کند.در بین راه آنها به سه زن بر می خورند که داستانش به شرح زیر است:


                 نگه کن که پیشت که آید به راه / بگوی و مپرس ایچ و نامش مخواه

                 به راه آمد از خانه بوزرجمهر/ همی رفت پویان  زنی خوب چهر!

36040 خردمندِِ بینا به دانا  بگفت  / سَخن هر چه بر چشم او بُد نهفت

                 چُنین گفت پرسنده را راه جوی / که بپژوه تا دارد این ماه شوی؟

                 زن پاک دامن به پرسنده گفت / که شوی‌ست و هم کودک اندر نهفت

                  چو بشنید داننده گفتارِ زن  / بجنبید بر چرمه‌ی گام زن!

                 همانگه زنی دیگر آمد پدید / بپرسید چون ترجمانش بدید:

   3645  که ای زن ترا بچّه و شوی هست؟ / -وُگر یک تنی باد داری به دست!-

                بدو گفت  شوی‌ست اگر بجّه نیست / چو پاسخ شنیدی برِ من مَه ایست!

                همانگه سدگیر زن آمد پدید /  بیامد برِ او به گفت و شنید:

                که ای خوب رخ کیست همبازِ تو / بدین کَش خرامیدن و نازِ تو؟

                مرا-گفت- هرگز نبوده ست شوی / نخواهد که بیند مرا شوی روی! 1


از بیت های 3638-3649  چند نکته در بارۀ وضعیت زنان در دورۀساسانی روشن می شود:

1: زنان چه شوهر دار و چه بی شوهر ، می توانستند تنها از خانه بیرون بروند.

2: گفتگو با مردان بیگانه غدغن نبود.

3. زنان چهرۀ خود را نمی پوشاندند و از این رو می شد دید که زیبا هستند یا نه(بیت 3639و 3648).

4. دختران می توانستند خواستگار را رد کنند و یا اصلا شوهر نکنند و یا از مرد بیزار باشند( بیت 3649).

 بنا بر این، از این بیتها و بیتهای دیگر شاهنامه بر می آید که زنان در دورۀ ساسانی از آزادی نسبی برخوردار بودند.

یادداشت ها ی دکتر خالقی 


پروانه اسماعیل زاده


1 - شاهنامه دکتر خالقی - دفتر هفتم- ص 384

2- یادداشت های دکتر خالقی- دفتر دهم- ص 349

نیرو گرفتن آهرمن از رشک

در داستان کیومرث ، نخستین پادشاه می خوانیم که  دولتش چنان  فروزنده شد که تمام موجودات اور ا ستایش می کردند به جز اهریمن بد خواه:

به گیتی نبودش کس دشمنا

مگر در نهان ریمَن‎آهرمنا


به رشک‎اندرآهرمَنِ بد سگال 

همی رای زد تا بیاگند یال


اهریمن بدخواه به سبب رشک بردن به گیومرت، به تدبیر نشست و از تدبیر کردن نیرو گرفت


ریمن : پلید بدخواه

رای زدن: تدبیر کردن

یال آگندن: "گردن پر کردن، و و گوشت آوردن گردن" و از آنجا به معنی "نیرو گرفتن"


بیت های 22 و 23 داستان گیومرت  ،شرح از یاداشت ها  - دکتر خالقی

پروانه اسماعیل زاده

96/9