گیاهی که مُرده را زنده می کند:
در زمان پادشاهی نوشین روان بُرزوی پزشک برای یافتن گیاهی که مُرده را زنده می کند به هندوستان رفته و به همراه گروهی از پزشکان به کوه می رود پس از صرف زمان و هزینه بسیار، چنین گیاهی را نمی یابند.برزوی دیگر نا امید و نگران شده بود ، از آنها می پرسد :"چه کسی را از خودتان داناتر می دانید؟"
برزوی را نزد سخن گوی ِ دانای پیری می برند و داستان را برایش باز گو می کنند. پیر خردمند می گوید:
گیا چون سَخُن دان و دانش چو کوه
که باشد همه ساله او را شُکوه!
تنِ مُرده چون مردِ بی دانش ست
که دانا به هر جای با رامش ست!
به دانش بود بی گمان زنده مرد
خُنُک رنج بردارِ باینده مرد!
نوشین روان- 3444
معنی آخرین مصرع:
خوشا به حال مرد شایسته ای که در راه کسب دانش رنج و مرارت تحمل میکند.
ج ۱۰ ص ۳۴۰
یادداشتهای دکتر خالقی مطلق
پروانه اسماعیل زاده
#یادداشت
@banovan_va_shahnameh
بُرزو ی پس از سفر دراز و دشوار از هندوستان باز می گردد، به پاداش آوردن کلیله و دمنه شاه او را به گنجور فرستاده تا هر آنچه می خواهد ، انتخاب کند. برزوی تنها جامه ی شاه را برمی دارد و دلیل انتخابش را برای نوشین روان چنین شرح می دهد:
هر آنکس که او پوشش ِ شاه یافت
به بخت و به تختِ مهی راه یافت!
دگر آن که با جامه ی شهریار
ببیند مرا مرد ناسازگار،
دلِ بدسگالان شود تار و تنگ
بماند رخِ دوست با آب و رنگ!
نوشین روان 3485 تا 3487
پروانه اسماعیل زاده
آذر 1396
معانی گوناگون "غمی" در شاهنامه
غمی:
1- غمگین، اندوهگین
غمی بُد دلش ، ساز نخچیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد
دوم 9/119 رستم و سهراب
غمی گشت چون بارگی را نیافت
سراسیمه سوی سمنگان شتافت
دوم 23/120رستم و سهراب
2-خسته ،به عجز آمده، درمانده
بپیچید و برگشت بر دست راست
غمی شد، ز سهراب زنهار خواست
دوم ۱۳۲/۱۷۲ رستم و سهراب
هجیر درمانده شد و از سهراب امان خواست.
3-خشمگین
غمی گشت و بر لب آورد کف
همی تاخت از قلب تا پیش صف
دوم 271/397 داستان کین سیاوخش
رستم از کار پیلسم خشمگین می شود.
4-غمگینی
ازو شادمانی وُ زویت غمیست
و زویت فزونی و هم زو کمیست
یکم 19/4 دیباچه
غمی به جای غمگینی به کار رفته است و . در شاهنامه کاربرد صفت به جای اسم باز هم مثال دارد . برای نمونه شاد به جای شادی، داور به جای داوری و جز آن.
برداشت معانی از واژه نامه یادداشتهای شاهنامه جلدنهم دکتر خالقی مطلق ص 886
@banovan_va_shahnameh
بدو گفت ما را که شایسته تر / چُنین گفت : کآنکس که آهسته تر
بپرسید ازو گفت: آهسته کیست؟ / که بر تیز مردم بباید گریست!
چنین داد پاسخ که از عیب جوی / نگر تا که پیچد ، هم از گفت و گوی
بنزدیک او شرم و آهستگی / خردمندی و رای و شایستگی
نوشین روان 2556-2559
2557:کسی که کاری کند تا از عیب جویی و بد گویی دیگران در امان باشد و نام او به بدی در دهان مردم نیفتد.
دگر گفت کز ما چه نیکوترست / ز گیتی که را نیکوُی در خورست؟
چنین داد پاسخ که آهستگی / کریمی و خوبی و شایستگی
داستان نوشین روان- 1163و1164
خالقی مطلق
به شب چیزهایی نمایم به خواب / که آهستگان را کنم پر شتاب
هرمزد نوشین روان -930
بدان اندکی سال و چندان خِرَد
که گفتی روانش خرد پرورد
112
سیاوش از زابلستان نزد پدر باز می گردد و کیکاوس از دیدن او شگفت زده می شود و با خود بیت بالا را می گوید
سیاوش در باره سودابه به کیکاوس:
که" بسیار دان است و چیره زوان
هشیوار و بینادل و بدگمان،
اگر من شوم در شبستان اوی
ز سوداوه یابم بسی گفت و گوی"
153و154
شناخت سیاوش از سودابه و پیش بینی اینکه پس از رفتن به شبستان چه بر سرش خواهد آمد.
به دانش زنان کی نمایند راه؟!
161 دوم
از زبان سیاوش
عقیده سیاوش نسبت به زنان
سَخن کم شنیدم بدین نیکوی !
فزاید مغز کین بشنوی!
164
کاوس به سیاوش
احساس سیاوش هنگام ورود به شبستان کیکاوس:
سیاوش همی بود لرزان ز بَد
179 دوم
سیاوش بدانست کان مهر چیس
چنان دوستی نز ره ایزدیست
196
دانستن سیاوش از مدل مهر سودابه نسبت او
تو گویی به مردم نماند همی
روانش خرد برفشاند همی!
201
نظر شبستانیان در باره سیاوش وقتی او را می بینند
خرد و روان
2 و 112 و