برآمدن خورشید در داستان رزم رستم با اشکبوس

ِچو باریک و خمّیده شد پشتِ ماه  --- ز تاریک‌زلفِ  شبانِ  سیاه، 

به نزدیکِ خورشید چون  شد درست --- برآمد به  زرآب  رخ  را  بشست،

 بیت  1386و1385 داستان کاموس کشانی - خالقی


شرح دکتر خالقی :

1386:می گوید:چون بر خورشید روشن گشت (که پشت ماه از تاریکی شب، باریک و خمیده شد و زمان فرو رفتن آن رسید)، سر برزد و چهرۀ خود را به آب زرّین  بامدادی شست.


شرح دکتر کزازی:

ماه با استعاره ای کنایی، پشت‌خمیده  پنداشته شده است و شبانِ سیاه زیبا رویی که زلفِ تیره فام دارد و با این زلف ، آنچنان دل از ماه می برد و او را می آزارد که بالای بلندش  را فرو می خماند و چنبرینه میگرداند. آنگاه که این نکته  بر خورشید بی چند و چون آشکار میشود، بر می دمد  و از درد و اندوه ، رخسار خویش را به آب زر می شوید. خورشید نیز ، با استعاره ای کنایی، دارای رخ پنداشته شده است.

زرآب استعاره ای است آشکار از پرتوهای بامدادین خورشید، استاد، به پاس این پرتو ها ، رخسار خورشید را زرد دانسته است، زردی روی کنایه است ایما از دردمندی و اندوهناکی؛ بدین سان ، بهانگی نیک(= حسن التعلیل) نیز بیت را آراسته است. فردوسی چربدست و شیرینکار ، از فرجام شب و آغاز روز سخن گفته است  و داستانی پندارینه را که قهرمانان آن خورشیدو ماهند، به شیوه ای شگرف  ، در دو بیت گنجانیده است و به رسایی وشیوایی باز گفته است.

نامه باستان جلد 4 ص 602