غمی

معانی گوناگون "غمی" در شاهنامه 


غمی:

1-  غمگین، اندوهگین

غمی بُد دلش ، ساز نخچیر کرد

کمر بست و ترکش پر از تیر کرد

دوم 9/119 رستم و سهراب


غمی گشت چون بارگی را نیافت

سراسیمه سوی سمنگان شتافت

دوم 23/120رستم و سهراب


2-خسته ،به عجز آمده، درمانده


بپیچید و برگشت بر دست راست

غمی شد، ز سهراب زنهار خواست

دوم ۱۳۲/۱۷۲ رستم و سهراب


هجیر  درمانده شد و از سهراب امان خواست.


  3-خشمگین

غمی گشت و بر لب آورد کف

همی تاخت از قلب تا پیش صف

دوم 271/397 داستان کین سیاوخش 


رستم از کار پیلسم خشمگین می شود.


4-غمگینی

ازو شادمانی  وُ زویت غمیست

و زویت فزونی و هم زو کمیست

یکم 19/4 دیباچه

غمی به جای غمگینی به کار رفته است و . در شاهنامه کاربرد صفت به جای اسم باز هم مثال دارد . برای نمونه شاد به جای شادی، داور به جای داوری  و جز آن.

برداشت معانی  از واژه نامه  یادداشتهای شاهنامه جلدنهم دکتر خالقی مطلق ص 886


@banovan_va_shahnameh