شاهنامه

جلال خالقی مطلق: 

«شاهنامه اثر یک اندیشمند است،ولی یک اثر فلسفی به معنای متعارف آن نیست، بلکه فلسفۀ شاهنامه، واقعیت زندگی است و زندگی پر است از تناقض. و بویژه باید از تحمیل بینش های شخصی و امروزین به متن پرهیز نمود.»


یادداشت های شاهنامه 10 ص 2


@shahnameh1000

دین


جلال خالقی مطلق:

«دین یکی از واژه های ایرانی و سامی است که در شاهنامه به دو معنی به کار رفته است، یکی به معنی "کیش و مذهب" و دیگر به معنی " راه و روش و آیین و اخلاق".»


یادداشت های شاهنامه  9

صفحه 164


ترا دانش دین رهاند درست

درِ رستگاری ببایدت جست

یکم 90/9


سَخُن گفتن و بخشش آیین ماست 

عِنان و سِنان تافتن دین ماست

یکم 90/119

@shahnameh1000

منابع شاهنامه

جلال خالقی مطلق:

 «می توان با اطمینان گفت که شاهنامه ابومنصوری جُنگی از روایات پراکنده یا زبانی نبوده، بلکه دست کم بخش مهم آن یکی از کامل ترین ترجمه های بی میانجی از یکی از دستنویس های خداینامه بوده و شاهنامۀ فردوسی با یک میانجی یکی از کامل ترین ترجمه های منظوم  و پرداختۀ  آن دستنویس خداینامه است.»


یادداشت های شاهنامه 10

صفحه 8

@shahnameh1000

خاک خوردن



یکی مرغ پرورده ام خاک خورد   /    ز گیتی مرا نیست با کس نبرد

957 داستان منوچهر


پدرم آن دِلیرِ گرانمایه مرد  /    زِ ننگ اندر آنجمن خاک خَوررد

748 داسان رستم و اسفندیار


خالقی مطلق:

957: را  شرح نداده است

748:"به معنی خود را ننگین دیدن و شرمسار شدن " به سبب پادشاهی دادن به لهراسب است


علی رواقی فرهنگ شاهنامه:

957:سخت کشیده و رنج دیده

748:رنج و سختی بسیار تحمل کردن؛ خواری مذّلت چشیدن و کشیدن


کزازی:

957 معادل نامه باستان بیت 3097 منوچهر در نامه باستان : شرح ندارد

748 معادل 746 در کتاب «خشم در چشم» کزازی :خاک حوردن استعاره ای  است تمثیلی  از با رنج و تلاش، خویشتندار و خاموش ماندن.


ابوالفضل خطیبی:

کلاس داستان رستم و اسفندیار:

پوزش سخت خوردن




داستان زاده شدن سیاوخش و بزرگ شدن او در زابلستان

 


داستان زاده شدن سیاوخش و بزرگ شدن او در زابلستان 


از همسر زیبا روی تورانیِ کیکاوس پسری به دنیا می آید  که زیبایی روی و مویِ او زبانزد همگان می شود.کیکاوس نام ِ    ِپسر را  سیاوخش گذاشت.

پس از چندی جهان پهلوان رستم  از سیستان به دربار کیکگاوس  رفت و به شاه گفت کسی بهتر از من نمی تواند این کودک را پرورش دهد. کیکاوس به پیشنهاد رستم کمی فکر کرد و به دلش بد نیامدو پذیرفت. رستم سیاوش را با خود به زابلستان برد و کاخی در گلستان برایش ساخت .

سیاوش آرام آرام در کنار جهان پهلوان رستم و پدر رستم ، زالِ زر قد کشید و همه آنچه را که از آیین پهلوانی و جهانداری می باید آموخت. از راه و روشِ زندگی و آیین سخن گفتن و دانش های نظری و فلسفه تا جنگاوری و آیین بر تخت نشستن و پادشاهی ،همه چیز را از کوچک تا بزرگ، سپید تا سیاه از آموزگارانش زال و رستم و زواره آموخت.

تهمتن ببردش به زاولستان / نشستن گهش ساخت در گلستان

سُواریّ و تیر و کمان و کمند /عِنان و رکیب و چه و چون و چند،

نشستن گه مجلس و میگسار،/ همان باز و شاهین و یوزِ شکار،

ز داد و زبیداد و تخت و کلاه ، / سَخُن گفتن و رزم و راندن سپاه،



سیاوش با دقت فراوان به آموزش های آنان گوش می داد و هر آنچه را که می آموخت بارها تکرار می کرد ، چند سالی گذشت ، اندک اندک رنجِ رستم در راه پرورش سیاوش به بار نشست.

هنرها بیاموختش سربسر، / بسی رنج برداشت و آمد به بر

 سیاوش جوانی شد بلند بالا و دلیر و خردمند که در همه دانش ها و فنون زمان خود سر آمد همگان شد و مایه فخر جهان پهلوان رستم  .

سیاوُش چنان شد که اندر جهان / همانند او کس نبود از مِهان

همگان در زابلستان سیاوش را از صمیم جان دوست می داشتند و او را تحسین می کردند ، سیاوش نیز همه مردم را دوست داشت و با همه مهربانی می کرد .

زمان گذشت و بالاخره هنگام بازگشتن سیاوش به دربار کیکاوس فرا رسید.

سیاوش نزد رستم رفت و به او گفت : جهان پهلوان تو برای من کوشش فراوان کردی  و من برای همه آنچه که از تو دارم سپاسگزارم . اکنون زمان آن رسیده  به نزد پدر بازگردم  و  نتیجه رنج ها یی که برایم کشیده ای را  با هنرهایم به او نشان دهم.

رستم بی درنگ همه آنچه را که برای سفر لازم بود فراهم کرد.  اسپان گران قیمت ، تخت و تاج و کمر بند و مُهر شاهی ، طلا و نقره و گوهرهای گوناگون و پارچه های زربفت و فرشهای نفیس  و دیگر هدایا را گردآورد   و به همراه سیاوش به سوی پایتخت به راه افتادند.

نویسنده: پروانه اسماعیل زاده