معانی هوش در شاهنامه

جلال خالقی مطلق:

معانی هوش در شاهنامه


1-هوش : جان

چو در جوشن افراسیابش بدید

تو گفتی که هوش از تنش برپرید

دوم 220/17


هوش برآمدن:جان سپردن

مرا آرزو  آن بُد که بر بسترت

برآید بهنگام هوش از برت

دوم 807/181


هوش برآوردن: جان دادن

سرانجام بر دستِ گودرز هوش

برآرد، تو ای باب چندین مکوش

چهارم 1560/99


2-مرگ

گر ایدر مرا هوش بر دست اوست 

نه دشمن زمن باز دارد نه دوست

چهارم 664/213


3- فهم، شعور،خردمندی ، زیرکی، ذکاوت

گرانمایه را نام هوشنگ بود

تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود

یکم 51/24


 4- آگاهی ، بیداری

چو بشنید ضحاک بگشاد گوش

ز تخت اندر افتاد و زو رفت  هوش

یکم 103/61


یادداشت های 9و 10 از واژه نامه ها



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.