همی خورد باید، کسی را که هست----منم تنگ دل تا شدم تنگ دست
اگر خود نزادی خردمند مرد _____ ندیدی ز گیتی چُنین گرم و سرد
بزاد و به کوری و ناکام زیست____ بر این زیستن زار باید گریست!
سرانجام خاکست بالین اوی _____ دریغ آن دل و رای و آیین اوی
پس از کشته شدن فرود جوان فردوسی نالان از بینوایی و تنگدستی خود می گوید :
هر کسی تا دارد باید بخورد ،من از زمانی که تنگ دست شدم تنگ دل هم شدم
اگر مرد خردمند زاده نشده بود ، سرد و گرم روزگار را هم نمی چشید
او زاده شد و در کوری و ناکامی زیست ، بر این زیستن باید زار زار گریست
دریغ از آن دل و اندیشه و راه و رسم خوب او که سرانجام در خاک خواهد شد
شاهنامه فردوسی
478-481 خالقی مطلق - سخن- فرود سیاوش